کاش میشد بوسه ها را قاب کرد مثل نامه سوی هم پرتاب کرد
کاش میشد عشق را تقسیم کرد مثل تک شاخه گلی تقدیم کرد
دلم حضور مردانه میخواهد ....
نه آنکه مرد باشد نه ....
مردانه باشد...
حرفش...
قولش...
فکرش...
نگاهش...
قلبش...
و آنقدر مردانه که بتوان تا بی نهایت دنیا به او اعتماد کرد...
اول به نام عشق...
دوم به نام تو...
سوم به یاد مرگ...
بر لوح شیشه ای قلبت بنویس: یا تو و عشق یا منو مرگ...
زمانه به من آموخت که رفاقت به معنی از دست دادن نیست...
بوسیدن قول ماندن نیست...
عشق ورزیدن ضمانت ماندن نیست...
کاش خداوند به کلملت غرور عشق دروغ هیچگاه فکر نمیکرد...
تا هیچ وقت هیچ عاشقی بخاطر غرورش به عشقش دروغ بگه
فل حافظ زدنت از پی دلتنگی کیست؟؟
ما که هر لحظه به یاد تو و دلتنگ توییم!!
میدونی همه رو امتحان کردم
قرص خواب
روانشناس
مدیتیشن
هنزوری تو گوش گریه کردن
خنده های زورکی
دوستان جدید
دل من این حرفا حالیش نیست
آغوش تو را میخواهد...
برگرد...
هرگاه صدای جدیدی سلامم میکند
تپش قلب میگیرم
دیگر کشش خداحافظی ندارم
منو ببخش
که جواب سلامت را نمیدهم
یه وقتا حس آخرین بیسکویت مونده تو بسته ساقه طلایی رو دارم!
تنها و شکسته...
کارمان به جایی رسیده که باید طوری دلتنگ شویم
که به کسی بر نخورد....
از من جدا شد و گفت کار خداست!
مانده ام مگر خدای او خدای من نبود...؟
زیر سیگاریم را گم کرده ام!؟
خودش ممهم نیست زیرش دردهایم را پنهان کرده بودم.
اگه مسیرت جلوی آینه افتاد
به اون رفیق ما بگو دلمون خیلی براش تنگ شده...!
سلامتی یک نخ سیگارم که حداقل میدونم قبل من با کسی لب نگرفته
سلامتی دود سیگارم با اینکه کم رنگه ولی یه رنگه
سلامتی سیگارم که بهم یاد داد نتیجه سوختن و ساختن زیر پا له شدنه...؟!
یه زمونه ای شده اگه برای عشقت کوه هم بکنی به پای فرهاد بودنت نمیزاره....
میزاره به پای ابله بودنت!!!
خدایا...
دیگر خسته ام!
چند بغض به یک گلو؟!
از ساختار دنیا اطلاعات زیادی ندارم؟
ولی من هم دوست داشتم دنیای کسی باشم
آنان که عشق را میفهمند عذاب میکشند و
آنان که عشق را نمیفهمند عذاب میدهند...!
وقتی حتی در دورترین خاطراتمی
نزدیکیت را احساس میکنم شک نکن بهترینی
آنقدر نام تورا زمزمه کردم
که لبم سوخت ولی نام تورا توبه نکرد
دستمال آرزوهايم را فشردم
همين چهار قطره چكيد:
زنده
باد
رفيق
با معرفت
اندكي ابر ميخواهم تا قطره قطره اشكهايم را در آن بكارم و وقت درو...
زير ضربات شلاق گونه اش بي رحمانه تنبيه شوم...
چرا كه گمان كردم آرامش نزديك است!
و اين در دنياي من گناهيست نا بخشودني...1
سرگذشتمان چنين بود
ما به دنيا آمديم ...
ولي دنيا به ما نيامد...
اينجا گرگها هم افسردگي مطلق گرفته اند
به جاي اينكه گوسفند بدزدند به ني چوپان گوش ميكنند و گريه ميكنند
ای زمانه از ااین گردش تو سیر شده ام
بس که آزرده شدم خست و دلگیر شده ام
ای مرگ چرا در آغوش نمیگیری مرا؟
به خیالت که جوانم ؟ بخدا پیر پیر شده ام...
صبر کن...
برگرد.....
چمدانهایمان اشتباه شده....
دلم را به جای خاطراتت برده ای....
بهانه گیر زبان نفهم....دلم را میگویم!!!!
آخر تورا از کجا برایش بیاورم...
دلتنگم!!! اما تورا طلب نمیکنم،
نه اینکه بینیازم،صبورم
همه چیز را فروختم
جز آن صندلی که جای تو بود
شاید...
آن روز که برگشتی خسته باشی
تنهاییم از آنجا شروع شد
که میان این همه"بود" منتظر یکی بودم که" نبود"
دلم تنهای تنهاست
دیگه از همه سیره
ولی با همه درداش برای تو میمیره...
دنبال کسی نیستم که وقتی میگم میرم بگه" نرو !"
کسی رو میخوام وقتی که گفتم میرم بگه "
صبر کن منم باهات بیام ،تنها نرو...
امروز میچیدم پازلهای دلم را ...
دیدم کامل نمیشود بی یاد "تو"
احکام عشق :
دیدنت واجب،بوسیدنت مستحب،سکوتت مکروح
ندیدنت حرام است
برای چشمانم نماز باران بخوان
بغز کرده بارانیست!!
اما نمیبارد.....
میدانی بهشت کجاست؟؟؟!
یک فضای چند وجب در چند وجب!!!
بین بازوهای کسی که دوستش داری...
میخوام با قشنگی چشمات دنیا بسازم
که تموم عالم بشن تماشاگر دنیای من
دلم بچگی میخواد!!!
جلوی کدام مغازه پا بکوبم
تا برایم آرامش بخرند....
شبی گفتم به قلیانم که از جانم چه میخواهی؟؟؟؟
نوشت با خط دود خود...
به دردت میخورم گاهیتو بر من مینهیآتش که درد خود کنی تسکین
من بیچاره میسوزم تو از حالم چه میدانی؟؟؟
به بودن ها ،دیر عادت کن و به نبودن ها زود
آدمها نبودن را بهتر بلدند....
می دونی دلتنگی یعنی چی؟
دلتنگی یعنی این که :بشینی با خاطراتت باهاش فکر کنی ...
اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت...
ولی چند لحظه بعد شوری اشکهای لعنتی،شیرینی او خاطره ها رو از یادت ببره...
خدا جون میشه امشب بغلم بگیری؟
چشمامو رو هم بزاری بگی وقتشه بمیری...
خدا جون میشه بپرسم تا به کی گریه و زاری...؟
این همه رنج و مصیبت مگه تو دوستم نداری؟؟؟؟
وقتی بهت میگم تو آبو آتیشم حق داری نفهمی
چو آنقد دوستت دارم که نذاشتم بفهمی....
چون یه بغضی از تو ، تو گلومه که اگه میشکستم دنیاتو آب میبرد...
یه آهی از تو ، تو سینمه که اگه میکشیدم دنیاتو به آتیش میکشید....
دلتنگیم برایت به اندازه مادریست که
آخرین سرباز برگشته از جنگ پسرش نبود...
چیزی نیست،خرد خمیرم فقط همین...
کم ما مانده است بی تو بمیرم،فقط همین...
از هر چه هست و نیست گذشتم ولی...
در عمق چشمهای تو گیرم،فقط همین...
هوایت دستان سنگینی داشت،وقتی به سرم زد فهمیدم...
کم طاقتی عادت آن روزهایت بود...
امروز برای خبر گرفتن از من عجب صبور شده ای...
بی انصاف این گره با یک نگاه تو یاز میشود...
تمام دندانهایم درد میکند...!
شمرده بودم چهار سیگار راهه بود تا خانه ی تو....
حالاسیگار به سیگار،کوچه به کوچه میگرم و
نمیرسم به خانه ات...!
ته سیگارهایم،پوکه های خاطرات است...
که شلیک میکنم وسط مغزم...میکشد مرا...
تا شاید تورا فراری دهد از ذهنم...
خطا زدم همه را... پاکت بعدی ، خشابی دیگر
چه تجارت ناشیانه ای بود ...!
آن همه نازی که من از تو خریدم...
شیشه نازک احساس مرا دست نزن...
چندشم میشود از لکه انگشت دروغ!!!
آنکه میگفت احساس مرا میفهمد...کو؟ کجا رفت؟
که اححساس ممرا خوب فروخت...
حسادت نکن!!!!!!
آنکه بعد از تو مرا سخت در آخوش گرفت"خاک"است...
فکر میکرم در قلب تو محکومم به حبس ابد...
به یک باره جا خوردم...
وقتی زندان بان به سرم فریاد زد:
هی ... تو
آزادی!!
....
و صدای گامهای غریبه ای کهه به سلول من می امد...
در دفتر خاطراتم نوشتم :عشق زیباست
معلم دفترم را دید و گفت:عشق رویاست
گفتم:تو از عشق چه میدانی؟
گفت در عالم عشق عاشق همیشه تنهاست...
در خیال دیگری میرفت و من چه عاشقانه
کاسسه آپشتش خالی میکردم....
عذاب یعنی اون که دوستش داری بشینه بغلتو
از اونی که دوستش داره واست بگه
دلم یک کوچه میخواهد بی بن بست...
و بارانی نم نم و یک خدا که کمی با هم راه برویم
همین...
نمیدانم نهان از من،چه نیکی کرده ای با "دل"...؟
که چون غافل شوم از اون ، دوان سوی "تو"می آید!!!
رفته ای؟؟؟
بعضی ها بهش میگن قسمت...
اما من تازگییها بهش میگم
به درک
نظرات شما عزیزان: